جرعه ای تلنگر، اندکی تامل

اینجا محلی است برای اتراق و زدودن خستگی روزمرگی ها

جرعه ای تلنگر، اندکی تامل

اینجا محلی است برای اتراق و زدودن خستگی روزمرگی ها

بالاترین ذکر و اسمای حسنای الهی


عده ای خدمت حضرت آیت الله شاه آبادی  استاد حضرت امام خمینی رسیدند و عرض کردند :

 ذکری به ما یاد بدهید که بوسیله آن به خدواند نزدیک بشویم و تقرب پیدا کنیم .

آیت الله شاه آبادی فرمود :

من ذکری بالاتر از ذکر  یاحسین سراغ ندارم.

سپس فرمود:به نظر من یاحسین از اسماء حسنای الهی است.

داستان کوتاه

پیرمردی هر روز تو محله پسرکی رو با پای برهنه می دید 

که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.

روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید

و اومد به پسرک گفت: 

بیا این کفشا رو بپوش.

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: 

شما خدایید؟

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.

پسرک گفت: پس دوست خدایی،

چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.

دوست خدا بودن سخت نیست


پیرمردی هر روز تو محله پسرکی رو با پای برهنه می دید 

که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.

روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید

و اومد به پسرک گفت: 

بیا این کفشا رو بپوش.

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: 

شما خدایید؟

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.

پسرک گفت: پس دوست خدایی،

چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.

دوست خدا بودن سخت نیست

داستان طوطی تسبیح گو

شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت لااله الاالله یادشان میداد آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت شیخ همواره طوطی را محبت میڪرد و او را در درسهایش حاضر میڪرد تا آنکه طوطے توانست بگوید لااله الا اللّه طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه میڪند وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد گفتند برای این گریه میکنے؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه میکنیم شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیڪنم ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد میزد زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود سپس شیخ گفت میترسم  من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرا رسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟

داستان طوطی تسبیح گو

شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت لااله الاالله یادشان میداد آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت شیخ همواره طوطی را محبت میڪرد و او را در درسهایش حاضر میڪرد تا آنکه طوطے توانست بگوید لااله الا اللّه طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه میڪند وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد گفتند برای این گریه میکنے؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه میکنیم شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیڪنم ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد میزد زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود سپس شیخ گفت میترسم  من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرا رسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟

نشان از بی نشانها

نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت:

سه قفل در زندگی‌ام وجود دارد و سه کلید ازشما می‌خواهم!

قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،

قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد

وقفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. 

شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!

جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!


شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است.

منبع:نشان از بی نشانها