در جزیره مجنون در عملیات خیبر توفیق شرکت داشتیم. یک روز عراق از ساعت 5 صبح پاتک زد و شروع کرد به ریختن آتش و تا ظهر هم ادامه داشت.
وقتی نمازمان را خواندیم. دیدیم تانک ها به ما نزدیک می شوند. به سرعت شروع کردیم به آر پی جی زدن.
من و یکی از دوستانم به اسم "ذوالفقار بور بورانی" در کنار هم بودیم. بعد از چند لحظه وقتی سرم را به طرف ایشان برگردانم، دیدم به حالت سجده سرش را روی خاک گذاشته است.
در همان حال گفتم:«مگر نمازت را نخوانده ای؟» او تکانی نخورد حرفی هم نزد. بالای سرش که رفتم دیدم گلوله دوشکا درست خورده بود وسط گلویش؛ خواستم بلندش کنم اما نگذشت.
می خواست در همان حالت سجده به دیدار معبود بشتابد...
شهید ذوالفقار بور بورانی
الهی به دل شکسته حضرت زینب هیچ دلی نشکنه...
به دستهای کوچک حضرت رقیه، ناله هیچ طفلی در نیاد...
به حنجر تیر خورده علی اصغر، همه دردها درمان شه...
به بدن پاره پاره علی اکبر، هیچ پدر و مادری داغ فرزند نبینه...
به ناامیدی ابوالفضل، هیچ امیدی در این روزها ناامید نشه...
به غنچه زیبا قاسم، هیچ جوانی ناکام نشه...
به لب عطشان حسین، همه حاجت به خیر روا بشن....
به اسیری اهل بیت حسین، هیچکی سر دو راهی نمونن جز بین الحرمین..
آمین یارب العالمین...
تا دل زغم توگشت بی تاب حسین
این چشم تهی نگشت از آب حسین
عمری است نیازمند این درگاهم
یک لحظه گدای خویش دریاب! حسین
شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
در بازار بودم...
اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم میگذشتند.
ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمیکشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر میکردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود...!؟
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!
گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...!
قانون کارما در کائنات جریان دارد... حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...