جرعه ای تلنگر، اندکی تامل

اینجا محلی است برای اتراق و زدودن خستگی روزمرگی ها

جرعه ای تلنگر، اندکی تامل

اینجا محلی است برای اتراق و زدودن خستگی روزمرگی ها

شهید مدافع حرم



بال‌هایم هوس با تو پریدن دارد

بوسه بر خاک قدم‌های تو چیدن دارد

من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست

و از آن روز سرم میل بریدن دارد


شهید مدافع حرمی که رزقش را در حرم مولا علی(ع) می‌گرفت


 دوستی من با هادی ادامه داشت، زمانی که هادی در منزل ما کار می کرد او را بهتر شناختم. بسیار فعال و با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد. چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه می کرد و سرش را بالا نمی گرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم.


بعد از آن، با معرفی بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله کشی کرد. کار لوله کشی آب در مسجد را هم تکمیل کرد. این اواخر دیگر در مغازه ی ما چای هم می خورد! این یعنی خیلی به ما اطمینان پیدا کرده بود. یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمی گیری؟ خب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم خرج داری و... هادی خندید و گفت: خدا خودش می رسونه. دوباره سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خدا خودش می رسونه؟


بعد با لحنی تند گفتم: ما هم بچه آخوند هستیم و این روایت ها را شنیده ایم. اما آدم باید برای کار و زندگی اش برنامه ریزی کنه، تو پس فردا می خوای زن بگیری و... هادی دوباره لبخند زد و گفت: آدم برای رضای خدا باید کارکنه، اوستا کریم هم هوای مارو داره، هر وقت احتیاج داشتیم برامون میفرسته. من فقط نگاهش می کردم. یعنی اینکه حرفت را قبول ندارم. هادی فقط می خندید! بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد. باور کنید هر زمان یاد این ماجرا می افتم، حال و روز من عوض می شود. آن شب هادی گفت: حاج باقر، یک شب تو همین نجف مشکل مالی پیدا کردم و خیلی به پول احتیاج پیدا کردم.


آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدم. اصلا هم حرفی درباره ی پول به مولا نزدم. همین که به ضریح چسبیدم، یه آقایی به سرشانه ی من زد و گفت: آقا این پاکت برای شماست. برگشتم و دیدم یک آقای روحانی پشت سر من ایستاده. او را نمی شناختم. بعد هم بی اختیار پاکت را گرفتم. هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از زیارت راهی منزل شدم.


دعا به درگاه حق تعالی





«اَمّن یجیبُ المُضطّر

اِذا دعاهُ و یَکشِفُ السوء»


براے فرج آقا امام زمان

و

براے تمام گرفتاران ومریض داران وحاجت داران

ڪہ محتاج دعاے من وتوهستند

دعاڪنیم


التماس دعـا

امان نامه

رسول ترک در طول عمرش این آرزو را به خیلی ها گفته بود. 


او یکباره به حاج حمید واحدی گفته بود:

«من به جناب عزرائیل جان نخواهم داد مگر اینکه اربابم بالای سرم باشد تا ابتدا از اربابم امان نامه بگیرم و بعد با آن امان نامه از این دنیا بروم و البته یک توقع و امید اضافی نیز دارم و آن توقع این است که در زیر آن امان نامه یک امضای کوچولو نیز وجود داشته باشد.»


حاج حمید واحدی پرسیده بود آن امضای کوچولو چیست؟


رسول ترک جواب داده بود: « منظورم از آن امضای کوچولو، امضای حضرت علی اصغر (ع) میباشد.»


پنجره فولاد

هرچند ڪہ در شہر تو

        بــــــــــازار زیــــــــــاد استــــــــــ

بایــــــــــد برســـــــــــــــم زود

     خریــــــــــدار زیــــــــــاد استـــــــ


من در به درِ پنجره 

        فـــــولادم و دیریستــــــــــ

بیڹ مڹ و ایڹ 

   پنجره،دیوار زیاد استــــــــــ


آنقدر ڪریمے ڪہ

     بدهڪار تو ڪم نیستـــــ

آنقدر ڪریمے ڪہ

     طلبڪار زیـــــــــاد استــــــــــ


از دور سلامے و

           تو از دور جــــــــــوابے

ایڹ فاصــــــــــلہ

انگار نہ انگار زیاد استـــــ