جرعه ای تلنگر، اندکی تامل

اینجا محلی است برای اتراق و زدودن خستگی روزمرگی ها

جرعه ای تلنگر، اندکی تامل

اینجا محلی است برای اتراق و زدودن خستگی روزمرگی ها

در محضر فخرالعارفین


آیت‌الله قاضی:


به وسیله استغفار،عیبهای بزرگتان را کوچک وکم نمائید


مرحوم قاضی سفارش میکردند این ذکر راقرائت کنید: 


استغفرالله الذی لااله الا هو من جمیع ظلمی وجوری وإسرافی علی نفسی

سخن بزرگان

آیت الله شیخ علی سعادت پرور نقل می کند:


 وقتی مرحوم آقا سید علی قاضی جوانی بیش نبود، پدر مرحومش آقا سید حسین قاضی که خود از دست پروردگان مرحوم عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی بود به آقای قاضی سفارش کرده بود که هر روز به محضر استاد مشرف شده و چند ساعتی در محضرش بنشیند، اگر صحبت و کلامی شد که بهره گیرد و گرنه به صورت و هیئت استاد نظاره نماید. در آن روزها، مرض وبا در نجف غوغا می کرد، فرزندان مرحوم آقا امامقلی نخجوانی یکی پس از دیگری در اثر مرض وبا رحلت می کردند و ایشان بدون هیچ ناراحتی و انزجار قلبی به شکرگزاری مشغول بود. وقتی از وی علت این عمل را جویا شدند فرمود: 


قباله های زمین را دیده اید که وقتی کسی صاحب یکی از آنها شد، هر کاری که دلش خواست با زمین اش انجام می دهد؛ حالا هم خدای سبحان صاحب و مالک اصلی این فرزندان و همه چیز من است و هر کاری که بخواهد با آنان انجام می دهد و کسی را حق سوال و اعتراض نیست! 


حدیث نبوی

رسول الله  صلى  الله  علیه  و  آله 


 ما بُنِیَ فی الإسلامِ بِناءٌ أحَبَّ إلى اللّه ِ عزّوجلّ ، وأعَزَّ مِنَ التَّزویجِ 


بحار الأنوار : 103/222/40  


پیامبر خدا صلى  الله  علیه  و  آله 


 در اسلام هیچ بنایى ساخته نشد که نزد خداوند عز و جل محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد .


شهید مدافع حرم



بال‌هایم هوس با تو پریدن دارد

بوسه بر خاک قدم‌های تو چیدن دارد

من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست

و از آن روز سرم میل بریدن دارد


شهید مدافع حرمی که رزقش را در حرم مولا علی(ع) می‌گرفت


 دوستی من با هادی ادامه داشت، زمانی که هادی در منزل ما کار می کرد او را بهتر شناختم. بسیار فعال و با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد. چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه می کرد و سرش را بالا نمی گرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم.


بعد از آن، با معرفی بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله کشی کرد. کار لوله کشی آب در مسجد را هم تکمیل کرد. این اواخر دیگر در مغازه ی ما چای هم می خورد! این یعنی خیلی به ما اطمینان پیدا کرده بود. یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمی گیری؟ خب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم خرج داری و... هادی خندید و گفت: خدا خودش می رسونه. دوباره سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خدا خودش می رسونه؟


بعد با لحنی تند گفتم: ما هم بچه آخوند هستیم و این روایت ها را شنیده ایم. اما آدم باید برای کار و زندگی اش برنامه ریزی کنه، تو پس فردا می خوای زن بگیری و... هادی دوباره لبخند زد و گفت: آدم برای رضای خدا باید کارکنه، اوستا کریم هم هوای مارو داره، هر وقت احتیاج داشتیم برامون میفرسته. من فقط نگاهش می کردم. یعنی اینکه حرفت را قبول ندارم. هادی فقط می خندید! بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد. باور کنید هر زمان یاد این ماجرا می افتم، حال و روز من عوض می شود. آن شب هادی گفت: حاج باقر، یک شب تو همین نجف مشکل مالی پیدا کردم و خیلی به پول احتیاج پیدا کردم.


آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدم. اصلا هم حرفی درباره ی پول به مولا نزدم. همین که به ضریح چسبیدم، یه آقایی به سرشانه ی من زد و گفت: آقا این پاکت برای شماست. برگشتم و دیدم یک آقای روحانی پشت سر من ایستاده. او را نمی شناختم. بعد هم بی اختیار پاکت را گرفتم. هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از زیارت راهی منزل شدم.